گفتوگو با نسرین؛ دختری که به سرطان باج نداد!
من با وجود همسرم، با تمام سختیهای دنیا میجنگم سرطان که چیزی نیست!
سلام خودتونو معرفی میکنید؟
-نسرین عزیزی، متولد سال 1363
نوع بیماریتون چیه؟ چطور خودشو نشون داد؟
-اواخر سال 94 تومور سرطانی در ناحیه سینه ام توسط پزشک متخصص تشخیص داده شد. و بلافاصله دکتر مقیمی، متخصص خون و آنکولوژی، شیمی درمانی را تجویز کرد.
فکرشم میکردی یه روز سرطان بیاد سراغت؟ وضعیت روحیت چطور بود؟
-اولین بار که از زبون دکتر اسم بیماریمو شنیدم روحیه ام خراب شد، شوکه شده بودم. یک روز کامل گریه کردم. اون روز سجاده مو پهن کردم و به خدا گفتم چرا من؟ روز دیگه خودمو برای شیمی درمانی در بیمارستان حضرت ولیعصر(عج) آماده کردم اما روحیه ام همچنان داغون بود. فکر می کنم کل پرستارای بخش منو خوب یادشونه چون از بیمارای بدخلق مهرانه بودم. اما تو بین جلسلت شیمی درمانیم وقتی صبتهای خانم دکتر مقیمی رو شنیدم آروم شدم.
پزشکت بهت چی گفت که آرومت کرد؟
-بهم گفت اونیکه باعث میشه مقابل سرطان پیروز بشی اول خودتی دوم خودتی و آخر خودت. خانم دکتر راست میگفت سوزنهای سرنگ درد نداشتن، فکرم ناراحت بود. تصمیم گرفتم روحیه مو بسازم تا بتونم سرطانو شکست بدم.
اولین بار که شیمی درمانی شدی چه حسی داشتی؟
-همون طور که گفتم افکارم بود که منو اذیت می کرد نه خود بیماری! فکر می کردم با اولین تزریق بدنم مثل یه گلوله آتشی میخاد گر بگیره و بسوزه...ولی اصلا درد نداشتم. کلی روحیه مو ساختم ولی به فکر این بودم که موهام میخواد به خاطر عوارض شیمی درمانی بریزه. ریختن موهام ناراحتم میکرد ولی ترجیح میدادم بروز ندم تا اطرافیانم ناراحت نشن!
وقتی موهات ریخت چه جور با خودت کنار اومدی؟
-اصلا همسرم نذاشت به اون مرحله برسه!
یعنی چی؟
-یه روز همسرم اومد با یه موزر تو دستش، همسرم و برادرش به خاطر من موهاشونو کامل کوتاه کردن. همسرم گفت حالا نوبته توئه که مثل ما بشی! کلی خندیدم و به کچل شدنم تن دادم!
نسرین کم مو از دید همسرش چطور بود؟
-اون بهم میگفت کلی خوشگل شدم! همین حرفش بهم روحیه میداد! می دونید چیه، همسر خوب میشه یه عشق واقعی، رفیقی که تو بدترین شرایط می تونه انگیزهای باشه برای روبرو شدن با هر سختی، من با وجود عشقم، با تمام سختیهای دنیا میجنگم سرطان که چیزی نیست! ولی فکر کردن به حرف مردم بازم ناراحتم میکرد، سخت بود با بیماریام در بین آنان زندگی کنم!
چرا همچین تصور و ذهنیتی از دید جامعه داشتی؟
-خب شما هم تو این جامعه زندگی کردید و میکنید، مردم همه از سرطان میترسن، حتی حاضر نیستن اسمش رو به زبونشون بیارن، حالا چه برسه اینکه یه بیمار مبتلا به سرطان رو ببینن.
ولی با همه این فشارهای روحی و طرز فکر مردم، تو به سرطان باج ندادی!
-درسته. چون تصمیم گرفته بودم زنده بمونم، خوب بشم و زندگی کنم. باورتون نمی شه بهترین اتفاقات زندگیم بعد از سرطانم و بهبودی ام افتاد.
چه جالب! چه اتفاق خوبی بوده که با کلی ذوق در موردش حرف میزنی؟
من بعد از بهبودیام در دانشگاه قبول شدم، در حال حاضر در رشته حسابداری تحصیل میکنم، اصلا احساس می کنم ورق زندگیام برگشته! من حالم خوبه!
خوشحالم! و سخن آخر با هر کسی که دوست داری...
از مهندس وثوق، مدیرعامل مهرانه و دکتر مقیمی، پزشک مهربانم قدردانی میکنم، صحبتهایشان در حین درمانم حکم یک مسکن را داشت، حال امروزم را مدیونشان هستم. دکتر دهنایی مشاورم بود با دیدنش حالم خوب میشد و میشود! چقدر خوب است که خوبان زنجان در مهرانه جمع اند.
ممنون از شما و حال خوبی که داشتید...
-مرسی پاینده باشید!
"روابط عمومی انجمن مهرانه"