• En

  • En
  • بازدید مجازی از کلینیک تخصصی مهرانه

21 روز است که پلک بر روی پلک نگذاشته‌ام/ با لالایی‌ برای پسرم، شب را سحر می‌کنم

مادرانه‌های زهرا برای رضای ۴ ساله/ ۲۱ روز است که پلک بر روی پلک نگذاشته‌ام/ با لالایی‌ برای پسرم، شب را سحر می‌کنم


مادرانه‌های زهرا برای رضای 4 ساله/

21 روز است که پلک بر روی پلک نگذاشته‌ام/ با لالایی‌ برای پسرم، شب را سحر می‌کنم

39 ساله است، ساکن یکی از روستاهای استان قزوین، زنی است گندم‌گون، در گوشه‌ای از سالن با لبخندی که در کنج لبانش یخ زده تمام نگاهش را به سرتا پای کودکان گروه موسیقی "چکاوک" دوخته که با دعوت کمیته بانوان بر روی سن برای شادی بیماران مهمانسرای نیکان برنامه اجرا می‌کنند.

از ابتدای مراسم تمامی رفتار او را زیرنظر گرفته‌ام، نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم باید با او حرف بزنم تا از حرف‌هایی که سبب شده تا او انگشتان ظریف زنانه‌اش را زیر چادر گل‌گلی‌اش پنهان کند و محکم لبانش را بهم بدوزد و چهره‌ای متفاوت‌تر از هم‌اتاقی‌هایش داشته باشد مطلع شوم. از سکوت پر از فریادش می‌توان با یک نگاه هم فهمید که سعی می‌کند خودش را کنترل کند. هم اتاقی‌هایش می‌گویند: از وقتی آمده گریه شده کار هر دقیقه و هر ساعت و هر روز و شب‌اش. خیلی سعی کرده‌ایم دلداری‌اش دهیم ولی حریف اشک‌هایش نشده‌ایم... با این حرف‌ها برای نزدیک شدن با او مصمم‌تر می‌شوم. 

در فکر چگونه ارتباط گرفتن با او بودم که معصومه خانوم با اتمام برنامه به سمتم آمد و سلام و احوالپرسی کرد. معصومه خانوم اهل مراغه استان آذربایجان شرقی است که 2 هفته قبل وقتی که در گوشه‌ای کز کرده بود و به دلیل دوری از خانواده‌اش نم نمک اشک میریخت با او آشنا شدم. خدا را شکر که حالش خوب شده، با زبان ترکی می‌گوید " گئل بیر باخ من یولداشیمی تاپمیشام" یعنی " بیا ببین من دوستم را پیدا کرده‌ام". فاطمه را می‌گوید او اهل اردبیل است و در حال حاضر هم‌اتاقی معصومه خانوم. از خوشحالی‌ام برای تنها نماندنش می‌گویم اما او اصرار دارد که دیگر دوستش را نیز برایم معرفی کند. دستش را بر روی شانه‌ام میگذارد و همان زنی را که از ابتدای مراسم رفتارش تمامی حواسم را به خود معطوف کرده بود را نشانم می‌دهد و با صدای بلندی که او را از لاک تنهایی‌اش بیرون بکشد می‌گوید: او زهراست دوست من و فاطمه. از وقتی که از قزوین به زنجان آمده برای کودک 4 ساله‌اش شبانه‌روز اشک میریزد. زهرا با نگاهی بغض‌آلود به طرفم می‌آید و می‌گوید: دلم برایش تنگ می‌شود، خواهرم رضا را به کرج برده است تا دوره درمانم پایان یابد اما آرام و قرار ندارم........ می‌خواهم سر تا پا گوش شوم در این موقعیت بهتر است که شنونده خوبی برایش باشم........زن است دیگر، هنگامی که ناراحت است و از دنیا دلگیر، بهترین نسخه برای او یک گوش شنواست که حرف‌هایش را بشنود و دلداری‌اش دهد. 

زهرا در حالی که اشکهایش را با گوشه چادرش پاک می‌کند می‌گوید برای اتمام 2 هفته باقی‌مانده از دوره درمانم لحظه‌شماری می‌کنم. دوری از دو پسرم که پس از 12 سال از خداوند هدیه گرفته‌ام برایم مثل جان دادن است. 

زهرا از مادرانه‌هایش برای رضای 4 ساله در دل شب می‌گوید. از این‌که با لالایی گفتن برای پسرش تا صبح پلک روی پلک‌هایش نگذاشته است.

دوست دارم زهرا را آرام کنم تمامی واژه‌هایی که از مادرم یاد گرفته‌ام را با زبان ترکی به او بگویم. نمی‌دانم چرا، ولی امروز که نه دوست دارم تا 2 هفته‌ای که زهرا در مرکز رادیوتراپی مهرانه است برایش خواهری که نه مادری کنم. دوست دارم از روزهای پس از اتمام درمانش و خوابیدن در کنار فرزند شیرین‌تر از جانش بگویم. از روزهایی که قرار است از این پس هر شب برای کودکش لالایی بخواند و او را در آغوش گرمش پناه دهد. در یک کلام می‌خواهم از امیدهای جوانه زده در مهرانه، زهرا نیز سهمی داشته باشد. به همراه جمعی از بیماران و بهبودیافتگان سعی داریم با جملات پر از امید راضی‌اش کنیم که تا وقتی در مهمانسرای مهرانه است برای سلامتی خود و شادی پسرانش هم که شده نگرانی و استرس را به دلش راه ندهد.
هر دفعه که به کلینیک میروم به سرای نیکان سر می‌زنم تا خبری از زهرا بگیرم.......زهرا نسبت به اولین روزی که دیدمش کلی فرق کرده حالش خوب است، می‌گوید خواهرم با من تماس گرفته و می‌گوید پسر 4 ساله‌ام دیگر گریه نمی‌کند و با بچه‌های دیگر مشغول بازی است.... زهرا پس از کشیدن آه بلند ادامه می‌دهد: خواهرم می‌گوید این دو هفته‌ای را که از طول دوره درمانم مانده حتی پسر 4 ساله‌ام را برای دیدارم به مهمانسرا نمی‌آورد تا بهانه مرا نگیرد.


برای این‌که ذهن زهرا را منحرف کنم از وضعیت عمومی‌اش می‌پرسم وی در حالی که گونه‌های خیس شده‌اش را پاک می‌کند از این‌که حالش با خدمات درمانی که پرسنل مهرانه در مرکز رادیوتراپی ارائه کرده‌اند رو به بهبودی است با شادمانی از فرهنگ مهرورزی که از دانشگاه انسانیت مهرانه آموخته است می‌گوید. زهرا از قول خود و همسرش برای روزهای پس از اتمام دوره درمانش می‌گوید. قرار است زهرا ارث پدری خود را به همراه طلاهایش به مهرانه تقدیم کند و سال بعد برای عرض ارادت و تشکر از امام حسین(ع) در یوم العباس(ع) در مراسم عزاداری مسجد حسینیه اعظم (ع) زنجان شرکت کند و برای سلامتی تمامی بیماران و به ویژه بیماران مبتلا به سرطان دعا کند.

به امید بهبودی تمامی مادران سرزمینم.......ایران
آخرین اخبار