ساعت شش صبح است در دیار غربت با صدای تلفن همکاران مهرانه از خواب بیدار شدم زنگ این موقع دوستان حکایت از موضوع مهم دارد پیام زدم خانم علی جانی نوشت آقای عبداللهی رفت دنیا بر سرم خراب شد تلفن از دستم افتاد آیه استرجاع خواندم در یک لحظه احساس کردم که چه بلایی سر مهرانه آمده است آهای مردم دنیا، مردم ایران، مردم زنجان، همه ی مهربانان مهرانه می دانید امروز کره زمین یکی از ستونهای خود را از دست داده؟ همه بدانید تعداد روزها وساعتهایی که برادرم عبداللهی برای مهرانه سپری کرده نه تنها در مهرانه بلکه در خیریه های دنیا نظیر ندارد. آن خیر نستوه چهارده سال از طلوع صبح تا غروب آفتاب در مهرانه بود واین بی نظیرترین اخلاصی است که تا کنون دنیای خیریه ها به خود دیده است. آن بزرگمرد عمر پر برکت خود را عاشقانه در مسیر کسب رضای خداوند و خدمت رسانی به بیماران مبتلا به سرطان سپری نمود خوشا به سعادتش . خدایا تو شاهد باش آن مرد الهی در خط مقدم جبهه ی کمک رسانی به ۹۰۰۰ بیمار از هیچ کوششی دریغ نکرد مکررا در دفاع ازحق بیمار، جلوگیری از اسراف حتی در مبلغ بسیار ناچیز، یکسان نگری به همه ی بیماران، دفاع از حق کارمندان مهرانه و... چه خالصانه مجاهدت می کرد. رفتار او کلاس درسی بود که از آن بسیار آموختم. فکر می کردم زودتر از اوخواهم رفت در این مسیر همه ی اسرار مهرانه را به ایشان گفته بودم در واقع سنگ صبورم بود در این اواخر صحبت دوجانبه ای که داشتیم بسیار عجیب بود که بماند چه گفتیم و شنیدیم انگار قرار بر این بوده که یکیمون بره و او چه قهرمانانه گوی سبقت را ربود اکنون ما مانده ایم و دست های خالی از آن ایمان بلند، ما مانده ایم و دو چشم گریان، وما مانده ایم وحسرت داشتن عبداللهی . بنده این ضایعه ی جبران نا پذیر را خدمت همسر و فرزندان و بازماندگان و مهرانه ای های عزیز تسلیت عرض می کنم و از فرسنگها راه دور دلم را روانه ی زنجان کرده و دست های سرد او را بوسه باران می کنم و از خداوند تمنا دارم اندکی از اخلاص اورا به ما بچشاند .
و اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله وانا الیه راجعون .
خدمتگزار مهرانه؛ وثوق