• En

  • En
  • بازدید مجازی از کلینیک تخصصی مهرانه

با ایمان قلبی به خداوند توانستم تمساح دوآتیشه را از بدنم خارج کنم/ خدا را در "مهرانه" یافتم

گفت‌وگو با محمد، بیمار بهبودیافته در مهرانه/ با ایمان قلبی به خداوند توانستم تمساح دوآتیشه را از بدنم خارج کنم/ خدا را در "مهرانه" یافتم

گفت‌وگو با محمد، بیمار بهبودیافته در مهرانه/

با ایمان قلبی به خداوند توانستم تمساح دوآتیشه را از بدنم خارج کنم/ خدا را در "مهرانه" یافتم  

به گزارش روابط عمومی انجمن حمایت از بیماران مبتلا به سرطان استان زنجان، متولد 5 بهمن سال 70 است و زاده خرم‌آباد، تا 8 سالگی همراه با خانواده‌اش در اهواز ساکن بوده ولی پس از قبولی مادرش در رشته فوق تخصص زنان به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد.

در 11 سالگی برای تحصیل در مدرسه تیزهوشان قبول شدم و تا اتمام مقطع دبیرستانم در این مدرسه تحصیل می‌کردم. در آخرین ماه فصل زمستان سال 89 متأسفانه مادربزرگم فوت کرد و با توجه به این‌که پدرم فرزند ارشد خانواده محسوب می‌شد میهمانی ویژه نوروز سال 90 را با حضور بستگان نزدیکمان را برگزار کردیم. آن شب بهترین شب‌های سال 89 بود چرا که این میهمانی داغ نبود مادربزرگ را کمرنگ‌تر می‌کرد. 

وسط میهمانی بود که حالت تهوع به من دست داد و چیزی گلویم را اذیت کرد. سراسیمه خودم را به سرویس بهداشتی رساندم. استفراغ کردن دیگر برایم عادی شده بود... در میان خفه کردن سرفه‌هایم بود که نگاهم به لخته‌های خون سینک دستشویی برخورد کرد... نمی‌دانم چرا دوست نداشتم بترسم ... نگران بودم ولی نه زیاد... برای این‌که خوشی آن شب خانواده‌ام را برهم نزنم صورتم را شستم و خودم را مرتب کردم و به میان جمع برگشتم.

پس از 6 ماه از استفراغ‌‌های همراه با خون بود که تصمیم گرفتم برادرم حمید را در جریان بگذارم. حمید از من 3 سالی بزرگتر بود. ما روابط بسیار نزدیکی با هم داشتیم. قرار شد بدون این‌که پدر و مادرمان متوجه شوند به متخصص سر بزنیم.

به هیچ وجه دوست نداشتم به جز کنکورم به چیز دیگری فکر کنم. تمامی حواسم را به کنکور سال 90 جلب کرده بودم. دکتر پس از اخذ آزمایشات مربوط به سی.تی و ام.آر.آی گفت که خیلی دیر اقدام کرده‌اید و 70 درصد ریه درگیر شده است باید هر چه سریع‌تر عمل کنیم و بخشی از ریه‌ات را برداریم.

دکتر به من گفت که بیش‌تر از 6 ماه زنده نیستی، حرف‌های او ناراحتم کرد، یک روز که میلاد به دلیل مشغله کاری نتوانست در پارک جمشیدیه کنارم باشد به تنهایی پیاده‌روی کردم و ساعت‌ها روی نیمکت پارک نشستم صدای یک مرد سالخورده من را از لاک تنهایی‌ام بیرون کشید.

وی گفت "ساعت چند است؟"، با نگاهی به ساعت مچی‌ام او گفتم "ساعت..." گفت" نه منظورم ساعت زندگی‌ات است... ساعت زندگی‌ات چند است؟"

وقتی به دور و برم نگاه انداختم، آن مرد آنجا نبود. از آن به بعد بود که تصمیم گرفتم با شجاعت تمام با بیماری سرطان بجنگم و تا می‌توانم تمساح دوآتیشه را از بدنم خارج کنم.

برای برداشتن ریه به متخصص مراجعه کردم، دکتر 70 درصد ریه آلوده را برداشت و با ریه مصنوعی جایگزین کرد.

10 روز تمام در بیمارستان حضرت رسول(ص) تهران بستری بودم، ابتدا به دلیل مصنوعی بودن ریه‌ها، دچار تنگی نفس می‌شدم و با استفاده از اسپری می‌توانستم تنفس کنم.

ماه رمضان سال 95 بود که پزشک معالجم گفت 50 درصد از 30 درصد ریه سالمم هم درگیر شده است. برداشتن ریه دیگر ممکن نبود چرا که اگر نزدیک به 90 درصد ریه انسان مصنوعی باشد امکان تنفس به هیچ عنوان وجود ندارد.

دکتر تزریق ب.ث.ژ را تنها را مقابله با تمساح دو آتیشه‌ای که تقریباً کل بدنم را گرفته بود عنوان کرد. سریعاً به توصیه‌اش عمل کردم اواخر دی ماه سال 95 بود که دوباره خون بالا آوردم. با جرأت هر چه تمام آزمایش ام.آر.آی را انجام دادم ولی متخصص ذی‌ربط در 3 بهمن ماه همان سال یعنی درست دو شب قبل از تولدم گفت که بالا آوردن خون حساسیت داروئی بوده و من توانسته‌ام تمساح دوآتیشه را از بدنم خارج کنم.

وی که در حال حاضر به عنوان خیر در مهرانه فعالیت می‌کند می‌گوید: برای پیدا کردن خدا به این مجموعه آمده‌ام، تهران با آن عظمت نتوانسته است مجموعه‌ای نظیر مهرانه زنجان بیافریند.

محمد که در حال حاضر به عنوان دانشجوی سال آخر رشته داروسازی در زنجان تحصیل می‌کندضمن آرزوی بهبودی برای تمام بیماران از تلاش‌های مؤثر بنیانگذاران، دست‌اندرکاران و خیران انجمن حمایت از بیماران مبتلا به سرطان استان زنجان قدردانی کرد.

آخرین اخبار